اللهم ارزقنا محبة الحسین اللهم ارزقنا شفاعة الحسین
*****
أشعر المای ابشفاهی جمرة تلهب من أشربه
والزمن بابشع وسائل کل ظلم بیه یجربه
امصیبة تاخذنی المصیبة وغربة ترمینی اعله غربة
عاشق المیلاقی عشقه جن یصلی ابلیه تربة
غاب محبوبی غاب مطلوبی غاب محبوبی غاب
على القهر والآه أفطر واتصور منو الیخون ادماه لو قلبه اتخیر
صعب علی انساه لو انساه اتذکر
ساعة رمل أیامی وبدت نهایة أمری
إذا یقرب موتی منو الیرجع عمری
یا فؤادی یا حسین یا مرادی یا حسین یا فؤادی یا حسین
یا حسین حسین حسین
*****
رب لا تحرم عیونی من ضیاء القبتین
وارزق الرجلین ربی السعی بین الحرمین
وامنح الأضلاع صبرا إن تدمى بالیدین
ولتهشم لی فؤادی قربة لاسم الحسین
لا تمنعنی لا تردعنی لا تمنعنی لا
فکل ما أرجوه إرضاء الحب واسمه اتلوه من بعدک ربی
وکیف لی امحوه من جدران القلب
وهل سیرضى قلبی وکیف لی أرضیه
إذا أنا أمحوه هوى على ما فیه
یا عمادی یا حسین یا مرادی یا حسین یا فؤادی یا حسین
یا حسین حسین حسین
*****
صح أبونه آدم احنه ابسبة الشجرة القربها
من أجل تفاحة ربنه الجنة من عنده سلبها
واحنه عدنه اقلوب حارت اشسوت وما ترضى ربها
احنه یا تفاحة ذقنه الجنة ما نقدر نطبها
لیش حرمونه لیشه هضمونه لیش حرمونه لیش
أمد أنه وغرقان ایدی لایامی رمتنی عالشطآن وحدی لآلامی
تحت ظلال أحزان راح أقضی أعوامی
ابقاع الغرب ذبتنی صرت آنه آدم أرضی
قابیلی یذبح هابیل بعضی یذبح بعضی
بس أنادی یا حسین یا مرادی یا حسین یا فؤادی یا حسین
یا حسین حسین حسین
*****
کل ما فی أسیر للهوى والحب أعمى
أحکم الولهان قیدا أشبع المشتاق یتما
قیل أن العاشقینا عینهم لا شک تدمى
وارتعدنا مذ سمعنا أن قیسا مات هما
لی کم رجوى لی کم شکوى لی کم رجوى لی
أخاف أن ألقى ما لاقى غیری أخاف أن أشقى من طول السیر
ولا أرى فرقا أولای کأخیری
ومن بجنبی قیس ومن تکن لیلاه
أنا اتخذت خلیلا أماتنی بهواه
یا ودادی یا حسین یا مرادی یا حسین یا فؤادی یا حسین
یا حسین حسین حسین
فتوت به جوانمردی وآزاده گی زیستن است. فتوت سه قسم است :
قسم حق آنستکه به توان خود دربنده گی بکوشی،وقسم خلق آنستکه به عیبی که ازخود دانی، ایشان را نیفکنی ونگوئی، وقسم خود آنست که تسویل نفس خود را وآرایش وی نپسندی .
مرد آن بود که درمیان خلق به نشیند وبرخیزدوبه خسپد وبخرد وبفروشد ودربازاردر میان خلق ستد وداد کند وزن خواهد وباخلق درآمیزد ویک لحظه ازخدای غافل نباشد.
بدان وآگاه باش که درجهان هیچ چیز به ازراستی نیست،و راست گفتن باید به هرجا که باشد، درپیش خاص وعام،عاقل ونادان،خاصه که ما سخن گوئیم،الاراست نتوان گفتن که نام مابه جوانمردی رفته است،وماخود جوانمردیم،اگرچه ماراعیّارپیشه میخوانند،وعیّار پیشه الاجوانمردنتواندبود.
بدانکه جوانمردی وعیّاری آن بود که اورا ازآن چند گونه هنربود :
یکی آنکه دلیر ومردانه وشکیبا بود به هرکاری وصادق الوعده و پاک عورت و پاکدل بود وزیان کسی به سود خویش نکند و زیان خود از دوستان روا دارد، وازاسیران دست بکشد واسیران وبیچا ره گان را یاری دهد و بد بد کنان از نیکان بازدارد وراست شنود؛ چنانکه راست گوید، و داد از تن خود بدهد وبر آن سفره که نان خورد، بد نکند ونیکی را بدی مکافات نکند وبلا راحت بیند .ودرحقیقت براین سه شرط باشد:
فتوت آنست که پاکی وپاکدامنی پیشه گیردوامروطاعت حق را میان بسته داردوقدم از جاده شریعت وطریقت وحقیقت نگرداند.فرموده امرحق را سمعآوطاعة، گردن بنهد، و پنج نمازبه وقت اداکند وتطوع ونافله وروزه داشتن، وبه شب قیام نمودن، ازصفات جوانمردان ماضی بوده است، وبه رنج لقمه به دست آرد، ونصیبه ازآن به خرج عیال کند ویک نصیب به درویشان ومحتاجان، ایثارکند واگرمجردباشد،هیچ بند نکندوهرچه ازعالم غیب درآید ،همه ایثارکند وشفقت برخلق خدای میبرد به قدروسع وطاقت. امربه معروف ونهی برمنکر برموجب وفرموده وا جب شریعت وطریقت وحقیقت به جای آرد وثابت قدم باشد وچشم ازعیب برادران مسلمان فرو بندد، سربه گریبان خود فروبردکردارخود را آئینه روزگار خود سازد .
ابوالحسن خرقانی را پرسیدند که : جوانمرد به چه داند که جوانمرداست؟ گفت :
بدانکه اگرخداوند هزارکرامت بابرادراوکند، وبا اویکی کرده بود، آن نیزببرد وبرسرآن نهدتا آن نیزبرادراورابود.
بدانکه : فتوت عبارت است ازظهورنورفطرت واستیلأ آن برظلمت نشأت، تاتمامت فضایل درنفس ظاهرشود ورذایل منتفی گردد. چه فطرت انسانی هرگاه که ازآفات وعوارض صفات و دواعی نفسانی سلامت یابد، وازحجب غواثی طبیعی وقیودعلا یق جسمانی رهائی پذ یرد، صافی ومنورگردد ومستعد ومشتا ق کمال شود وازمقاصد دنی ومطالب خسیس استنکاف نماید وازرذایل اوصاف و ذمائیم اخلاق اعراض لازم شمرد، وازجفای حطام دینوی وملابس قوای غضبی وشهوی کناره گیردوبه همت عالی ازامورفانی ترقی کندوبه سوی معالی ومکارم متوجه شود وبراظهارآنچه درطبع اوست، ازفضائل وکمالات حریص ومشعوف گردد، واین حال را مروت خوانند.
وچون مواظبت براین اموربه غایت رسد وتمام انواع عفت وشجاعت دراو راسخ شود وجمیع اصناف حکمت وعدالت بالفعل ازوظاهرگردد،آنرافتوت خوانند ومدارفتوت،شجاعت است؛ چون شجاعت به کمال رسید، فتوت تمام باشد .
ودرمورد جوانمردی به این عقیده است :
جوانمردی آنست که : شهوت را تبعید روا ندارد، ودرطلب لذت، هیچکس را مذلل نه نماید، ونفس شریف را به طعمه ولقمه نفروشد، وجامه دنائت وخساست نپوشد، ودرطلب حطام دنیابه جان نکوشد،ودرقیدوبند هوا اسیرنباشد، وجهت آرزوی نفس وقوا،حقیرنگردد، وبه داده حق خرسندی گزیند، وبه جستن چیزی که نصیب او نیست، آبروی خود نریزد، وبرحظوظ دیگران حسد نبرد، وبه لذت بطن وفرج گرفتارنشود، وبه جمع ومنع مال در وبال نیفتد ومطیع ومنقادهیچ نفس نگردد.
گویند شقیق بلخی، جعفربن محمد الصادق علیه السلام را ازفتوت پرسید، شقیق : گفت : اگردهند شکرکنیم ؛ واگرمنع کنند، صبرکنیم .آن حضرت، گفت : سگان مدینه همین کنند. شقیق گفت : یا ابن رسول الله ! پس فتوت چیست؟ گفت : اگردهند، ایثارکنیم واگرندهند، صبرکنیم .
جوانمردی آن غریزه است که انسان را ازدیدن بدبختی وبیدادگری به جان میآوردو برای هرگونه ازخودگذ شتن، آماده میکند. به فرمان این غریزه، مردانی به وجودآمده اند که دراروپا به اسم « شوالیه » ودرایران به نام جوانمرد،خوانده میشدند. کارشان در بیابانها، داد گستری ورفع ظلم وحمایت اززنان وکودکان ودستگیری درماندگان بوده است .
عیّاری یکی ازسامانهای مهم اجتماعی ایران درطی چند قرن بوده است. ازآغاز پیدایش این راه و رسم خبری نداریم؛ اما با گمان نزدیک به یقین،میتوان گفت که : سر چشمه آن را درتا ریخ پیش از اسلام باید جستجو کرد . کلمه «عیّاری» دربیشترمنابعی که به این گروه اشاره شده، با (جوانمردی) مترادف آمده است. اگراین لفظ را عربی بگیریم، معا نی آن هیچ با مفهوم جوانمردی نزدیک نیست. گذشته ازاین ازقدیم ترین زمان کلمه «عیّار» به صورت اسم خاص، یا صفت محبوب ومعشوق درشعرفا رسی ذکرشده است. رودکی اسم یا صفت محبوب خود را عیّارمیگوید:
داد پیغا م به سراندرعیّا رمرا که مکن یاد به شعراندر بسیا رمرا
سپس تعبیرهای « دلبرعیّار» و« بت عیّار» بارها درآثارسخنوران بزرگ میآید .سازمان عیّا ران، سازمانی ازهم بستگان ویاران بوده است که به آئین خاص دررفتاروکردارپا یبند بوده، وآن آئین را« جوانمردی » میخوانده اند. این فرقه درطی سه قرن نخستین تاریخ بعد ازاسلام وظایف خطیری را دراموراجتماعی وحتی اداری ایران برعهده داشته اند.یازدهم :
« عیّاران» یا « جوانمردان» یا « فتیان» طبقه ازطبقات اجتماعی راتشکیل میدادند اینان متشکل بودند ازمردم جلد وهوشیارعوام الناس، که رسوم و آداب وتشکیلات ویژه داشتند ودرهنگامه هاوجنگها، خود نمایی میکرده اند. این گروه بیشتردسته های تشکیل میدادند وگاهی به یاری امرا یا گروه های مخالف آنان برمیخاستند ودرزمره لشکریان ایشان میجنگیدند .
درعهد عبا سیان شماره عیّاران دربغداد، سیستان وخراسان روبه فزونی گذاشت .دسته های عیّاران، معمولآ پیشوایان ورؤسای داشتند که بنابرگفته مؤلف گمنام تاریخ سیستان، آن انرا « سرهنگ » مینامیدند .
عیّاران مردمی جنگجو، شجاع، جوانمرد و ضعیف نوازبودند.آنان جوانمردی پیشه داشتند وبه صفات عالی رازنگهداری ودستگیری بیچارگان ویاری درماندگان وامانت داری ووفای به عهد، آراسته، ودرچالاکی وحیله گری، نامداربودند.یعقوب بن لیث صفارازهمین گروه بود وبه یاری عیّاران، سلسله صفاری را بنیاد نهاد .
عیّاربه معنی ولگرد، زیرک، ترد ست، جوانمرد وفتی، به کاررفته است.عیّاران در قرن نهم تا دوازدهم میلادی « اواخرقرن دوم هجری » گروهی بوده اند درعراق، ایران و ماورالنهر،دارای تربیت وآداب ورسوم وتشکیلات واصولی خاص که باورزشهاومردانه گی ، توأم بوده است.
دسته های عیّاران که ازطبقات عامه مردم بوده اند، دروقایعی که درشبها روی میداده است، ونیزدرجنگها به یاری امرأویا برخلاف آنان شرکت میجسته اند ودراوضاع سیاسی واجتماعی روزگارخود تأثیرات داشته اند .
عیّاران راغالبآ به شجاعت وجنگجویی وجوانمردی وضعیف نوازی وچابکی وهوشیاری توصیف کرده اند،ودرداستانهای عامیانه فارسی، شخصیت آنان درطی قرون، دگرگون شده است. شبیه این گروه دردیگرکشورها، مانند آسیای صغیروسوریه نیزبه نام « اخی » و« احداث » وجود داشته اند .
مسلک عیّاری وجوانمردی بعد با تصوف درآمیخته وعنوان « فتوت » به خود گرفته است .فتوت درعامه مردم بخصوص درمیان اصنا ف وپیشه وران، نفوذ فراوان کرده است درفارسی فتوت را به « جوانمردی» ترجمه کرده، ووابسته گان بدان را « جوانمردان» نامیده اند .
فتوت وجوانمردی درگذشته های نه چندان دورمترادف با آئین عیّاری وپهلوانی بوده است. امروزه دراکثرمواقعی که کمک یا ظلمی شده باشد ازاصطلاحات جوانمردانه یا نا جوانمردانه برای تقدیرویا تقبیح آن عمل استفاده میکنند وروحیه جوانمردی رانشانه فضیلت اشخاص میدانند.
به زعم نگارنده،جوانمردی یعنی کمک به بیچارگان وحمایت ازدرماندگان ،برای ارتقای مادی و معنوی جامعه درجهت خشنودی خداوند. شایسته است تعریف جوانمردی را دربیان بزرگ جوانمرد تاریخ امام علی (ع ) جستجونمائیم .حیدرکراردرباره جوانمرد در کلمات قصارش ???و???و??و?? و??نهج البلاغه چنین میفرمایند.
فتوت درلغت ، مردى وجوانمردى راگویند. برخى گفته اند: فتوت آنست که براى خود نسبت به دیگرى فزونى ندانی؛ بعضى هم گفتهاند که فتوت، گذشتن ازلغزشهاى برادران است.فتیان « جمع فتى = جوانمرد» دراصطلاح طبقه اى خاص بودهاند که درایران وگاهى دربرخى بلاد دیگراسلامى ظهورکردهاند. آنان آداب خاصى ازقبیل : بخشندگی،کارسازی، دستگیرى ومروت داشتهاند .
جوانمردان ریشه خود را به امیرمومنان علی(ع) میرسانند. آنان با اتکا به کلام معروف « لا فتى الاعلى لاسیف الا ذوالفقار» که هاتفى درغزوه احد آنرا ندا داد.علی«ع» را « شاه مردان » خوانده و او را بهترین نمونه جوانمردى وفتوت میشمارد.
جوانمردان سلسله مراتب خاصى داشتند؛ مبتدیان را « ابن » سابقه داران را «اب» یا «جد» میخواندند و رئیس خود را « اخی » خطاب میکردند.
آنان به جاى خرقه «سراویل» « جمع سروال یا شلوار، زیرجا مه » می پوشیدند. این لباس بعدها درزورخانههاى ایران مرسوم شد. هریک ازجوانمردان کمربندى به نام « شیخ الشد = پیرکمربند» داشتهاند و سند سراویل وکمربند خود را به « شاه مردان » میرساندند.
اهل فتوت وعیّاران لباس، تشریفات و نیزآداب ورسوم خاصى داشتند ودردورههاى بعد طبقه « داش ولوطی » را تشکیل میدادند؛ هرچند اخیرا این گروه روبه انحطاط گذارد. جوانمردان وعیّاران به ورزشهاى جسمانى بسیاراهمیت میدهند. زورخانه داران امروزی میراث داران جوانمردان اند.
آنان درکشتی گرفتن،تیراندازى وشمشیربازى مهارت داشتند.هریک موزه اى درپای، خنجرى برکمروکلاه درازى که ازنوک آن پارچه اى کوتاه آویخته شده بود، برسرداشتند. روزهابه کارمعاش مشغول بودندوشبها دربیوت یامواضعى به نام « لنگر» یا« زاویه » نزد «اخی » به شاگردى می نشستند وبقیه وقت راهم صرف دستگیرى مستمندان میکردند.
آئین فتوت ترجیح دیگران،گذشتن ازلغزش،بت شکنی،بخشندگی،حفظ شرف وناموس، اظهارغیرت، فداکاری،دستگیرى ازمستمندان وضعیفان ودفع ظلم ازمظلومان وحمایت از یاران بود.
آداب ورسوم جوانمردى درایران نفوذ فراوان وگسترده اى داشت و بسیارى را به خودجذب کرد. ازاین طریقت میتوان حکایات فراوانى درگلستان، بوستان، داستانهاى عبید وقلندرنامه یافت واز پوریاى ولى و مرحوم تختی ، به عنوان دونمونه بارز، یاد کرد.
حرکت امام حسین بر اساس قرآن
آیاتی که امام حسین (ع) در مسیر راه به آن استناد فرمودند
آیه اوّل : همین که نماینده یزید در مدینه (مروان ) تصمیم گرفت که از امام حسین (ع) برای یزید بیعت بگیرد، امام فرمود: ((ویلک یا مروان فانّک رجس )) وای برتو، تو پلید هستی و ما خانواده ای هستیم که خداوند در شأن ما فرموده است : (انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا) همانا خداوند می خواهد که از شما اهل بیت هر پلیدی (احتمالی ، شک و شبهه ای ) را بزداید و شما را چنانکه باید و شاید پاکیزه بدارد.
آیه دوّم : امام حسین (ع) در پایان وصیت نامه ای که قبل از حرکت به کربلا نوشتند، به این آیه استناد کردند: (و ما توفیقی الا باللّه علیه توکّلت و الیه انیب ) توفیق من به جز به (اراده ) خداوند نیست که بر او توکّل کرده ام و به او روی آورده ام .
آیه سوّم : همین که برای فرار از بیعت با یزید، از مدینه به سوی مکه خارج شدند (28 رجب )، این آیه را تلاوت فرمودند: (فخرج منها خائفا یترقّب قال رب ّنجّجنی من القوم الظالمین ) آنگاه که (موسی ) از آنجا ترسان و نگران بیرون شد و گفت : پروردگارا! مرا از قوم ستمکار نجات بده .
همین که برای فرار از بیعت با یزید، از مدینه به سوی مکه خارج شدند (28 رجب )، این آیه را تلاوت فرمودند: (فخرج منها خائفا یترقّب قال رب ّنجّجنی من القوم الظالمین ) آنگاه که (موسی ) از آنجا ترسان و نگران بیرون شد و گفت : پروردگارا! مرا از قوم ستمکار نجات بده
آیه چهارم : شیخ مفید (ره ) می گوید: همین که امام حسین (ع) به سوی مدینه رهسپار شد، گروه هایی از جن و فرشته برای یاری آن حضرت حاضر شدند، امّا امام این آیات را تلاوت فرمودند: (اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیّده) هرجا که باشید و لو در برجهای استوار سر به فک کشیده ، مرگ شما را فرا می گیرد. همچنین آیه ی : (لبرز الّذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم ) کسانی که کشته شدند، در سرنوشتشان نوشته شده بود (با پای خویش ) به قتلگاه خود رهسپار می شدند.
آیه پنجم : همین که امام حسین (ع) شب جمعه سوم شعبان (قبل از حرکت به کربلا) وارد مکه شدند، این آیه را تلاوت فرمودند:(و لمّا توجّه تلقاء مدین قال عسی ربّی ان یهدنی سواء السبیل ) و چون رو به سوی مدین نهاد، گفت : باشد که پروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند.
آیه ششم : در مکه همین که با ابن عباس گفتگو می کردند درباره ی بنی امیّه این آیات را تلاوت فرمودند: (انّهم کفروا باللّه و برسوله و لایأتون الصلاه الاّ و هم کسالی ) آنان به خداوند و پیامبر او کفر ورزیده و جز با حالت کسالت به نماز نپرداخته اند.... و همچنین آیه ی : (یرائون الناس و لایذکرون الله الا قلیلا) با مردم ریاکاری کنند و خدا را جز اندکی یاد نمی کنند. و آیه ی (مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل اللّه فلن تجد له سبیلا) در این میان (بین کفر و ایمان ) سرگشته اند، نه جزو آنان (مؤمنان ) و نه جزو اینان (نامؤمنان ) و هر کس که خداوند در گمراهی واگذاردش ، هرگز برای او بیرون شدنی نخواهی یافت . و فرمودند: (کل ّ نفس ذائقه الموت و انّما توفّون اجورکم ) هر جانداری چشنده (طعم ) مرگ است و بی شک در روز قیامت پاداشهایتان را به تمامی خواهند داد.
آیه هفتم : در آستانه عید قربان که امام حسین (ع) از مکه به سوی کربلا حرکت کردند، نماینده یزید در مکه راه را بر حضرت بستند، درگیری با تازیانه رخ داد، به امام حسین گفتند: می ترسم شما میان مردم شکاف بیفکنی !! حضرت این آیه را تلاوت فرمودند:(لی عملی و لکم عملکم انتم بریئون مما اعمل و انا بری ء مما تعملون ) عمل من از آن من و عمل شما از آن شما، شما از آنچه من می کنم بری و برکنارید و من از آنچه شما می کنید بری و برکنارم .
آیه هشتم : همین که در مسیر کربلا خبر شهادت مسلم را شنیدند فرمودند: (انّا للّه و انّا الیه راجعون ) کسانی که چون مصیبتی به آنان رسد، گویند: ما از خداییم و به خدا باز می گردیم .
همین که در مسیر کربلا خبر شهادت مسلم را شنیدند فرمودند: (انّا للّه و انّا الیه راجعون ) کسانی که چون مصیبتی به آنان رسد، گویند: ما از خداییم و به خدا باز می گردیم
آیه نهم : در نزدیکی کربلا همین که حر به امام گفت : چرا آمده ای ? فرمود: نامه های دعوت شما مرا به اینجا آورد، ولی حالا پشیمان شده اید و این آیه را تلاوت فرمود: (فمن نکث فانّما ینکث علی نفسه) پس هرکس که پیمان شکند، همانا به زیان خویش پیمان شکسته است .
آیه دهم : در مسیر کربلا همین که خبر شهادت نامه رسان
خود ((قیس بن مسهّر صیداوی )) را شنید گریه کرد و این آیه را تلاوت فرمودند: (و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا) از ایشان کسی هست که بر عهد خویش (تا پایان حیات ) به سربرده است و کسی هست که (شهادت را) انتظار می کشد و هیچ گونه تغییر و تبدیلی در کار نیاورده اند.
آیه یازدهم : همین که فرماندار کوفه (ابن زیاد) نامه رسمی برای حر فرستاد که راه را بر حسین (ع) ببندد و او نامه را به امام عرضه داشت ، امام این آیه را تلاوت فرمودند: (و جعلناهم ائمّه یدعون الی النار...) و آنان را پیشوایانی خواندیم که به سوی آتش دوزخ دعوت می کنند و روز قیامت یاری نمی یابند.
آیه دوازدهم : امام حسین (ع) در کربلا درباره لشکر یزید برای دخترش سکینه این آیه را تلاوت فرمود: (استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکر اللّه ) شیطان بر آنان دست یافت ، سپس یاد خدا را از خاطر آنان برد.
آیه سیزدهم : در روز عاشورا برای لشکر یزید این آیه را تلاوت فرمود: (فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم ّ لایکن امرکم غمّه ثم ّ اقضوا الی ّ و لاتنظرون ) شما با شریکانی که قائلید، کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید سپس در کارتان پرده پوشی نکنید، آنگاه کار مرا یکسره کنید و مهلتم ندهید.
آیه سیزدهم : و نیز آیه (انّما ولی ّاللّله الذی نزل الکتاب و هو یتولّی الصالحین ) سرور من خداوند است که (این ) کتاب آسمانی را فرو فرستاده است و او دوستدار شایستگان است . و نیز آیه ی : (و انّی عذت بربّی و ربّکم ان ترجمون ) و من از شرّ اینکه سنگسارم کنید، به خود و پروردگار شما پناه می برم . و همچنین آیه ی : (اعوذ بربّی و ربّکم من کل ّ متکبّر لایؤمن بیوم الحساب ) من به پروردگار خود و پروردگار شما از (شرّ) هر متکبّری که به روز حساب ایمان ندارد، پناه می برم .
امام حسین(علیه السلام) فرزند امام علی بن ابیطالب(علیه السلام) و بزرگ بانوی عالم، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) است. او در روز سوم یا پنجم ماه شعبان سال چهارم هجرت، بعد از امام حسن مجتبی در مدینه به دنیا آمد. در روایات فراوانی آمده است که آن حضرت از بطن مادر در شش ماهگی - چون یحیی بن زکریا(علیه السلام) - به دنیا آمد.(1) حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) هشت سال با جد خود و سی و هشت سال همراه با پدر و چهل و هشت سال با برادرش امام مجتبی(علیه السلام) و ده سال پس از امام مجتبی(علیه السلام) زندگی کرده است. شهادت سومین امام ما در سال 61 هجری اتفاق افتاده است. بنابراین عمر شریف ایشان 57 سال و چهار ماه و 25 روز خواهد بود.(2)
امام حسین(علیه السلام) بسیار مورد علاقه جد بزرگوار، پدر و برادر خود بودند. سخنان پیامبر گرامی و شیوه برخورد آن حضرت با سالار شهیدان گویای این مدعاست؛(3) در دوران امام علی(علیه السلام) و در پیکارهای متعدد در بصره، صفین و نهروان و ... امام حسین(علیه السلام) حضور فعال داشت؛ اما امام علی(علیه السلام) هیچگاه به او و دیگر برادرش اجازه پیکار نمیداد، و مکرر برادران دیگر چون اباالفضل العباس، محمد حنفیه را به نبرد میفرستاد، تا آنجا که محمد حنفیه به معاویه گفت: «من دستان علی (علیه السلام) بودم و دو برادر من حسن و حسین(علیه السلام) چشمان مبارک پدرم بودند؛ چرا که همیشه دست از چشم حراست میکند.»(4)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو(حسن و حسین) را امام معرفی فرمود: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا؛ حسن و حسین هر دو اماماند، خواه قیام کنند یا نکنند.» پس از امام مجتبی(علیه السلام) امام حسین(علیهالسلام) سکوت اختیار فرمود تا عهد با معاویه پایدار بماند، و شاید مصالح دیگری برای جامعه اسلامی پدید آید.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو را امام معرفی فرمود: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا(5)؛ حسن و حسین هر دو اماماند، خواه قیام کنند یا نکنند.» پس از امام مجتبی(علیه السلام) امام حسین(علیهالسلام) سکوت اختیار فرمود تا عهد با معاویه پایدار بماند، و شاید مصالح دیگری برای جامعه اسلامی پدید آید.
در نیمه رجب سال 60 هجری، معاویه از دنیا رفت.(6) یزید جایگزین او شد. یزید نامهای به والی مدینه «ولید بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد.(7) ابن زبیر و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدینه فرار کردند؛ اما امام حسین(علیهالسلام) از بیعت امتناع ورزید.(8)
«مروان بن حکم» علی الدوام والی مدینه را بر گرفتن بیعت از امام تحریک میکرد تا این که شب یکشنبه - دو روز مانده به پایان رجب - امام به سوی مکه حرکت فرمود.(9)
سحرگاه روز عاشورا امام را خواب ربود. هنگامی که بیدار شد، یاران را از رویای صادقانه خویش با خبر ساخت. آن حضرت فرمود: «سگانی را دیدم که مرا گاز میگرفتند اما شدیدترین آنها بر من سگی بود که به پیسی و برص مبتلا بود.»(10)
و بعد از آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در خواب میبینند که به دنبالشان اصحاب آن حضرت بودهاند، در حالی که فرموده بود: «تو شهید این امت هستی؛ اهل آسمانها و ملکوت اعلی تو را بشارت میدهند، امشب افطار نزد من هستی، شتاب کن و هیچ تاخیر مینداز، پس این ملکی است که از آسمان فرود میآید تا که از خون شما برگیرد و در شیشهای سبز قرار دهد.»(11)
در تمام بخشهای نهضت کربلا، قطب و مدار حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود. در اینجا به تنهایی امام و «وتر الموتور؛ تنهای تنها» بودن آن بزرگ میپردازیم.
سپاه ابن سعد آراسته بود و امام(علیه السلام) نیز سپاه خود را آراست. چشم امام به سپاه ابن سعد افتاد و دستان خویش را بلند کرد و اینگونه خدا را خواند: «پروردگارا! تو در هر گرفتاری مورد اعتماد من هستی؛ و تو در همه سختیها امیدم هستی. هر امری که اعتماد به آن داشته و وعده داده شدهام تنها از جانب تو بر من نازل میشود. چه بسیار ناراحتی که دل در آن ضعیف میشود و حیله و راه فرار در آن کم میشود و دوست در آن به خذلان و خواری میافتد و دشمن در آن شماتت میکند که همه از طریق تو نازل شده و من به سوی تو شکوه میآورم. این گلایه، بریدگی از غیر تو و رغبتی است که به سوی تو دارم. پس در کار من گشایش کن و آن را برطرف ساز. تو سرپرست هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر رغبت هستی.»(12)
امام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شده و سپس با فریادی رسا بر مردم نهیب زد: «ای اهل عراق! - در حالی که بیشتر افراد صدای امام را میشنیدند - گوش کنید و عجله نکنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم تا این که عذر را بر شما تمام کنم.»(13)
پس از شهادت قاسم، امام در برابر خیمهها ایستاده بودند. علی اصغر در دست امام تیر خورده بود و عباس نیز به شهادت رسیده بود. دیگر یار و یاوری برای امام نمانده بود. از طرفی تشنگی آن حضرت را آزار میداد. امام با شمشیری آخته در برابر آن گروه ستمگر قرار گرفت. در حالی که از حیات و زندگی مأیوس بود، آن مردم را به مبارزه میطلبید. هر که به قتال امام حاضر میشد، در دم کشته میشد. در این نبرد کسی تاب مقاومت نداشت. عده زیادی به دست توانای امام کشته شدند.
امام به جانب راست سپاه حملهور شد؛ او اینگونه رجز میخواند:
الموت اولی من رکوب العار والعار اولی من دخول النار(14)
«مردن از آلودگی به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است.»
پس از آن، امام به طرف چپ سپاه دشمن حمله کرد و میفرمود:
انا الحسین بن علی احمی عیالات ابی
آلیت ان لا انثنی امضی علی دین النبی(15)
«من حسین فرزند علی هستم، از خاندان پدرم حمایت میکنم، سوگند خوردهام که به دشمن پشت نکنم؛ و پیرو دین نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) باشم.»
در واقع این آخرین سرود حماسی اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بوده است.
«عبدالله بن عمار بن عبد یغوث» میگوید: غمگینی چون او ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یار و دوستانش کشته شده باشند و اینگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دلیرانه بر دشمن حمله میکرد که گروه دلیر مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان میداد، از هم میشکافت و دیگر کسی توان مقاومت نداشت. (16)
«عمر بن سعد» در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: «این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی علیه السلام) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید» ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر شماها دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.»(17)
شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد. (18)
امام اینبار به سوی فرات حملهور شد. «عمرو بن حجاج» که با چهار هزار سپاه در اطراف فرات بود، شکست خورد و سپاه از اطراف امام پراکنده شد. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمود: «تو تشنهای و من نیز تشنهام؛ تا از آب ننوشی من هم از آب نخواهم نوشید»، اسب از نوشیدن آب امتناع داشت. گویا کلام امام را میفهمید. امام دست زیر آب بردند که ناگاه کسی فریاد زد: «آیا شما از (نوشیدن) آب لذت میبری در حالی که به حرم تجاوز شد؟» امام آب را ریخت و هیچ ننوشید و با سرعت روانه خیمهها شد. (19)
امام به خیمهگاه رسیده بود. بار دیگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباری امر کرد و فرمود: «برای بلا آماده باشید و بدانید که خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی میبخشد و عاقبت کارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلایه نکنید، و چیزی که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانید.»(20) این سختترین هنگامه در این روز برای امام بود؛ به این واقعیت، در وصیت حضرت زهرا(سلام الله علیه و اله) اشاره شده است.
در این هنگام امام متوجه دختر خود – سکینه - شد که از بقیه زنان کناره گرفته و گریان و ندبهکنان است. امام به او نزدیک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلی داد. فریاد عمر بن سعد بلند شد: «ای وای بر شما! تا هنگامی که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم میپاشد.»
از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونهای که تیرها از بین طنابهای خیمهگاه میگذشت و گاه به لباس زنان اصابت میکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردی خواهد کرد. امام چون شیری غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشیر او قرار میگرفت با مرگ رو به رو میشد. از هر سو تیرها به امام نشانه میرفت و گاه به سینه یا گلوی امام مینشست.(21)
امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومین فریاد استغاثه بلند شد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا حمایت و حراست کند؟ آیا یگانهپرستی هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهندهای هست که در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟» پس از آن صدای ناله زنان بلند شد،(22) و امام سجاد(علیه السلام) با تکیه بر عصای از جا برخاست در حالی که از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین کشیده میشد. ناگاه امام حسین(علیه السلام) با فریادی بلند فرمود: «ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(علیه السلام) را به بستر خویش بازگردانید.(23)
امام حسین(علیه السلام) عیال خویش را به سکوت امر فرمود و از آنها خداحافظی کرد. در آن حال، امام جبّهای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بود و شمشیر آن حضرت را بر کمر بسته بود.(24) امام پیراهنی طلب کردند که هیچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آن را لباس ذلت و خواری دانست.(25) آری، لباس کهنه را گرفت و آن را قدری پاره کرد و زیر لباس خود پوشید. و زیرجامهای را طلبید و آن را نیز پاره کرد و پوشیدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نیاورند.(26)
پس از هر حمله امام به وسط میدان باز میگشت و مکرر این عبارتها را ترنم میفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم(27)؛ هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ.» در همین حال گاه طلب آب میفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمیآشامی تا به آتش وارد گردی... .»
«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو میبینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفتهام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»(28)
امام با صیحهای بلند فریاد زد: «ای امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلی الله علیه و آله) با عترت او برخورد کردید، اما شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما کشتن مرا ساده گرفتهاید؛ به خدا قسم، امیدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این که خود بدانید انتقام بگیرد.»
«حصین» گفت: «ای پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام میگیری؟» امام فرمود: «خدا بین خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار میدهد که بدان سبب خونتان را خواهند ریخت، سپس عذابی سهمگین بر شما نازل خواهد کرد.»(29)
از آن همه زخمهای بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت کند. فردی با سنگ به پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری کند. دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا و بر مبنای ملت و آیین رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خدای تعالی را مورد خطاب قرار داد: «الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود میدانی که اینها مردی را میکشند که بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست.»(30)
سپس تیر را از پشت خود بیرون کشید و خون چون ناودان فوران زد.(31) دست را زیر زخم سینه نهاد تا این که از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهای به زمین نریخت.(32) بار دیگر دست زیر خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشید و فرمود: «همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالی که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»(33)
خون همچنان جاری بود تا این که امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو میکشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این که «مالک بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودی که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست.(34) دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره میکرد.
امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمایت از امام وارد میدان شد و روی سینه امام به شهادت رسید.(82790) مردم تمایلی به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبیله به دیگر طائفه واگذار میکرد. (35)
ناگاه شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید و چرا توقف کردهاید؟ همه بر او حمله کنید.» این بود که «زرعة بن شریک» ضربتی به کتف چپ امام زد و «حصین» تیری به گلوی امام نشانه رفت.(36) دیگری بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نیزهای به سینه مبارک امام زد و قفسه سینه شکسته شد؛ هم او تیری به گلوی حضرت زد(37) و «صالح بن وهب» نیزهای به پهلوی او زد.(38)
«هلال بن نافع» گفت: من نزدیک حسین ایستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «لیکن به خدا سوگند تا به حال کشتهای را ندیدهام به نیکویی او که در خون آغشته شود و اینگونه زیبایروی و نورانی باشد. آنقدر نور چهره او و زیبایی هیبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلی از کشته شدن او غفلت داشتم»(39) در همان حال حضرت گاه طلب آب میکرد و دیگران از پاسخ به این درخواست ابا داشتند.
چون آن حالت امام شدت یافت، سر به آسمان بلند کرد و چنین دعا کرد: «خدایا! تو برترین جایگاه را داری، بزرگترین قدرت، آنچه میخواهی میکنی، بی نیازی از خلایق، بزرگیات بس عریض است و بر هر چه بخواهی توانایی، لطف و مهربانی تو نزدیک است، در عهد و پیمان راستگویی، نعمت تو سرازیر است و بلای تو نیکو، وقتی تو را بخوانم نزدیکی، هر چه را خلق کردی بر آن احاطه داری، توبه پذیرندهای، از هر کسی که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کنی دست یافتهای، هر چه را طلب کنی مییابی، وقتی که تو را شکر گویم تو سپاسگزاری، تو فراوان یاد میکنی هنگامی که تو را یاد میکنم، تو را میخوانم در حالی که محتاج و نیازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان میدهم، به سوی تو جزع میکنم، در حالی که بیمناکم، میگریم در حال گرفتاری و از تو کمک میطلبم در حال ناتوانی، به تو تکیه میکنم در حالی که کفایتم میکنی، پروردگارا! بین ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فریب دادند و ذلیل و خوار ساختند، به ما نیرنگ زدند و ما را کشتند در حالی که ما خاندان پیامبر تو و فرزند دوست محمد(صلی الله علیه و آله) هستیم که تو او را به پیامبری برانگیختی، و او را امین وحی خود دانستی، پس ما را در کارمان گشایش عطا فرما، ای بخشندهترین بخشندگان!»(40)
سپس اینگونه فرمود: "اصبر علی قضائک، یا رب، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین(41)؛ «الهی بر قضای تو شکیبایی میکنم، معبودی جز تو نیست، ای پناه درخواست کنندگان!»
نیز فرمود: « جز تو خدایی ندارم، و پرستش کنندهای جز تو نیست، بر حکم تو صبر میکنم، ای پناه کسی که جز تو پناهی ندارد! ای همیشگی که پایان ندارد! و ای زنده کننده مردگان! ای که بر کسب همه، احاطه داری! بین ما و بین آنها - ای بهترین حاکمان - تو خود قضاوت کن.»(42)
اسب امام در اطراف آن حضرت میچرخید و خود را به خون امام آغشته میکرد.(43) ابن سعد گفته بود: «این اسب، از اسبان خوب پیامبر است. او را بگیرند و محاصره کنند» اما مردم شام در این امر ناکام مانده بودند. بنابراین گفت: «او را رها کنید تا ببینم چه میکند.» او پیشانی خود را به خون حسین آغشته کرد و شیهه ای زد.(44) به فرموده امام باقر(علیه السلام) آن حیوان پیوسته از ستم به حسین و از امتی که پسر پیامبرش را کشته، مینالید و آن حیوان شیههکنان به خیمهگاه میدوید.(45)
«هنگامی که چشم زنان به آن اسب با یال و کاکل پر خون و زین واژگون افتاد، از خیمهگاه بیرون ریخته، موی پریشان کردند و بر صورت سیلی میزدند. بر چهره خود مینواختند، و فریاد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواری افتادند و به سوی قتلگاه حسین شتابان میدویدند.»(46)
ام کلثوم فریاد میزد: «ای محمد و ای پدرم، ای علی جان و ای جعفر طیار و ای حمزه (سیدالشهداء) این حسین است که عریان به روی خاک کربلا افتاده.»(47) اما زینب(سلام الله علیها) اینگونه مینالید: "وا اخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاه، لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل(48)؛ «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر دشتها به هم میخورد.»
حضرت زینب (سلام الله علیها) نزدیک امام رسیده بود.
در همان حال عمر بن سعد با عدهای از یارانش به قتلگاه نزدیک شده بود و امام در آخرین لحظات عمر شریفش به سر میبرد. پس زینب فریاد زد: «ای عمر! اباعبدالله را میکشند و تو به او مینگری؟» وقتی عمر سعد از زینب روی گرداند، اشک چشمانش بر موهای چهرهاش جاری شد.(49)
زینب فرمود: «ویحکم، اما فیکم مسلم، فلم یجیبها احد(50)؛ وای بر شما! آیا در بین شما مسلمانی نیست؟ احدی او را پاسخ نداد.» پس از آن ابن سعد فریادی بر سر مردم زد که: بر او فرود آیید و او را راحت کنید» شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سینه امام نشست و محاسن شریف آن ولی اعظم الهی را گرفت و با دوازده ضربه(51) سر مقدس عزیز زهرا(سلام الله علیها) را از تن مقدسش جدا ساخت.آخرین مناجات امام «الهی رضاً برضاک؛ خدایا به رضای تو راضی و خشنود هستم» و آخرین کلامش «بسم الله و بالله و فی سبیل الله؛ به نام خدا و به کمک خدا و در راه خدا» بود.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج44، ص 202 .
2- ابصارالعین، ص 23.
3- برای اثبات این مسئله ر ک: بحارالانوار، ج44، ص 269 و 250 .
4- ابصارالعین، ص 23 .
5- الارشاد، ج2، ص30 .
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص324.
7- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص338.
8- ابصارالعین، ص 24 .
9- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 341- 340 .
10- کامل الزیارات، ص 75؛ بحارالانوار، ج45، ص87 .
11- بحارالانوار، ج45، ص 3.
12- الارشاد، ج2، ص96 .
13- الارشاد، ج2، ص97 .
14- مثیرالاحزان، ص72؛ خوارزمی، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33 .
15- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33؛ بحارالانوار، ج45، ص 50 .
16- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص110.
17- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص452 .
18- اللهوف، ص52 .
19- بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ نفس المهموم، ص 220 .
20- موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 491 .
21- مقتل الحسین مقرم، ص 227 .
22- اللهوف، ص 50 .
23- الخصائص الحسینیه، ص 188 .
24- المنتخب للطریحی، ص 439.
25- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 109 .
26- اللهوف، ص 53 .
27- اللهوف، ص 51 .
28- مقتل الحسین مقرم، ص 350 .
29- نفس المهموم، ص 221، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34 .
30- مقتل الحسین مقرم، ص 351 .
31- نفس المهموم، ص 222/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34/ اللهوف، ص 52 .
32- اللهوف، ص 52 .
33- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34 .
34- الکامل فی التاریخ، ج2، ص570؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص35 .
35- الارشاد، ج2، ص 110؛ اللهوف، ص 53- 52 .
36- الاتحاف بحب الاشراف، ص 52 .
37- اللهوف، ص 54.
38- بحارالانوار، ج 45، ص 54 .
39- بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55 .
40- اقبال الاعمال، ج1، ص 315 و ج 3، ص 304؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510- 509 .
41- موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510 .
42- ریاض المصائب، ص 465؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510 .
43- امالی الصدوق، ص 98؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .
44- بحارالانوار، ج 10، ص 205 .
45- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .
46- بحارالانوار، ج 98، ص 322.
47- بحارالانوار، ج 45، ص 60؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 37 .
48- اللهوف، ص 54 .
49- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 572 .
50- الارشاد، ج2، ص 112 .
51- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .
برگرفته از کتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی